۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

من حسرت ایرانی بودن دارم


من ایرانی نیستم چون نامم عربی ست...
من ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند...
من ایرانی نیستم چون روزی که به مدرسه رفتنم پدر و مادرم قرآن بالای سرم گرفتند و
در مدرسه آیین محمد را به من آموختند نه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک
من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و با زبان عربی ازدواج کردم...
من ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی میکنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان و
نواده پیامبر اعراب بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی نمی روم...
من ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و
شادباش میشنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیست...؟
من ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار
خاندانی میشوم که سرزمینم را گرفتند؛ مردانش را کشتند و زنانش را به
غنیمت بردند اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانم...
من ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسی...
من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند و من میگویم فارسی نه پارسی...
من ایرانی نیستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتند...
من آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که
آرزویش هم نمی توان کرد من حسرت ایرانی بودن دارم...
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر