امروز که روز عزای مسلمانان و روز عاشورا بود در حوالی یکی از خیابان های شلوغ و مملو از جمعیت تهران در حال تماشای عزاداری مسلمانان بودم, البته عزاداری که چه عرض کنم مراسمی همچون سالن های مد و فشن و رقص (دختران و پسران و مردان و زنان شیک پوش و زنجیر زنانی که ریتم و نظم زنجیر زنی آنها را در بهترین کلاسهای آموزشی رقص هم نمیتوانی پیدا کنی و عرض اندام و قدرت نمایی مردانی که زور بازوی خود را در حمل علامتهای سنگین و یا نواختن تبل و دوقل به رخ همگان میکشیدند) بگذریم... در این بین مغازه داری بود مردی سالخورده که مقابل مغازه خود میزی گذاشته بود و در ظرف های بزرگی که روی میز بود تعداد زیادی سکه وجود داشت که مغازه دار با بلندگویی که داشت در بین جمعیت توضیحاتی در مورد کار خیرش (یا یک نوع کاسبی) میداد...
از ته دل نیت خالصانه ای میکنید و نیت و حاجاتی که دارید را در نظر میگیرید و فقط و فقط یک سکه را برداشته که اگر به حاجات و نیت خود رسیدید به تعداد همان حاجاتی که داشتید صد عدد از همان سکه را آورده و تحویل اینجا میدهید, تمام سکه هایی که اینجا هستند از کسانی هست که روزهای قبل و یا سالهای قبل به نیت و حاجات خود رسیده اند و آوردند.
(به عنوان مثال من نیتی میکنم و یک سکه صد تومانی برمیدارم و اگر به چهارتا از حاجات خود رسیدم باید چهارصدتا سکه صد تومانی به آنجا تحویل دهم... به این میگن کاسبی!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر